دستهبندی : زندگی
دستهبندی : زندگی
آخرین پست رو نگاه کردم مال ۲ سال پیش بوده. همین ماه و همین روز. خیلی اتفاقات افتاده و خیلی چیزا تغییر کرده از اون زمان تا حالا. اما مهم ترین تغییرات، مربوط به تفکرات من بوده. گفتن این که زندگی چقدر عجیب و غیر قابل پیش بینیه تکرار مکرراته. عادت کردم بهشون و فهمیدم بیشتر ..
از آخرین نوشته ای که منتشر کردم سه ماهی میگذره، از اون تاریخ نه اینجا چیزی پیشنویس کردم و نه برای خودم چیزی نوشتم. از نوشتن دور شدم، بعضی وقتا هست کلا بیخیال یک چیز میشی. یک سال پیش تصمیم گرفتم پرده اتاق رو بکنم و بجاش کنار پنجره گل و گیاه بذارم. چند تا بیشتر ..
این جمله رو باید قاب کنم بزنم به دیوار اتاقم. چند ماهی هم عکس پروفایل تلگرامم بود. چون همیشه باید جلوی چشم باشه، که یادت نره این اصل مهم رو. همه چیز، همه چیز دروغ و تظاهر و نقشِ، همهٔ احساسات، همهٔ با هم بودنا، همهٔ خوب بودنا، نگران بودنا، کمک کردنا، همهٔ خنده ها بیشتر ..
یک سال پیش همین روزا بود که توی پادگان داشتیم کار های ترخیص رو انجام میدادیم که بعد از دو ماه زندگی با سبک نظامی، برگردیم خونه هامون و روال عادی زندگی از سر گرفته بشه.
کتاب فرار از اردوگاه ۱۴ داستان فرار شین این گئون از یکی از امنیتی ترین و غیر انسانی ترین اردوگاه های کار اجباری کره شمالی، یعنی اردوگاه ۱۴ هست.
از اون روز به بعد اصلا حوصله نوشتن و کلنجار رفتن با کلمات رو ندارم، نه فقط کلمه ها، حال و حوصله خیلی چیز های دیگه رو هم ندارم. جدای از بلاگ نوشتن، از سالها پیش برای خودم هم مینوشتم، توی یک دفترچه ای با یک وابستگی خاص نسبت بهش. اونم رفت. دیگه چه انگیزه ای میمونه برای نوشتن؟
وقتی بچه بودم، بسیار هیجان زده بودم که هرچه زود تر بزرگ بشم، فکر میکردم وقتی بزرگ بشم همه چیز رو میدونم. در آن زمان فرضیه درستی بود، چون آدم بزرگ ها میتونستند به تمام سوالات من پاسخت بدن. سوالات هم طبیعتا بسیار ساده و پیش پا افتاده بودند.
بالاخره تنبلیمو گذاشتم کنار و تونستم بیام این موضوع رو تموم کنم. امروز میخوایم بیشتر روی عملی کردن تیتر این پست تمرکز کنیم. توی پست قبل راجب guilty pleasure و کیفیت فیلم ها و موزیک های غالب توی جامعه صحبت کردیم، که یک سری افراد سود جو و سواستفاده گر باعث شدن چیز های بی کیفیت که بیشتر ..
هممون یه چیزی داریم به اسم گیلتی پلژر(guilty pleasure). معنی لغویش تقریبا میشه لذت ناپسند. چیزیه که در واقع در شان ما نیست اما پنهانی و توی خفا میریم سراغش و ازش لذت میبریم، و همین ناپسند بودنش باعث میشه توی جمع ها این علایق رو مخفی نگه داریم و برعکسشو وانمود کنیم. مثلا وقتی توی ماشین تنهاییم آهنگ های حمید هیراد رو گوش میدیم و با لذت همراش میخونیم اما وقتی با دوستامون هستیم داریوش و شهریار قنبری گوش میدیم و حمید هیراد رو به خاطر سطح پایین بودن شعر ها و آهنگ هاش و خواننده نبودنش مسخره میکنیم.
این روزا احساسم نسبت به خودم و زندگی و آینده به بحرانی ترین حالت خودش رسیده. بی تفاوتی، احساس بی مصرف بودن، احمق بودن و انواع اقسام احساسات منفی دیگه، همهو همه با بیشترین زوری که تو بازوشونه دارن فشار میارن و میخوان من رو از پا در بیارن. هر چی زور میزنم خودمو خوب بیشتر ..