تولد ۲۴ سالگیم

از آخرین نوشته ای که منتشر کردم سه ماهی میگذره، از اون تاریخ نه اینجا چیزی پیشنویس کردم و نه برای خودم چیزی نوشتم. از نوشتن دور شدم، بعضی وقتا هست کلا بیخیال یک چیز میشی. یک سال پیش تصمیم گرفتم پرده اتاق رو بکنم و بجاش کنار پنجره گل و گیاه بذارم. چند تا پیچک گرفتم و دو تا گلدون گلِ قاشقیِ سبز و سرحال، هر هفته بهشون آب می‌دادم و برگاشون رو تمیز می‌کردم و شوق داشتم. تا این که از یک جایی به بعد ولشون کردم، یک هفته آب می‌دادم یک هفته نمی‌دادم، بهشون نمی‌رسیدم، آروم آروم خشک می‌شدن و من بی‌تفاوت نگاهشون می‌کردم. چون اتفاقاتی برام افتاده بود که دیگه هیچ چیز برام مهم نبود، نه وضع خودم، نه اتاقم، نه تخصصم و نه گیاه هام. اینستاگرام و تلگرام رو پاک کردم، خودم رو می‌خوردم و با کتاب ها سرگرم می‌شدم. فقط زمانی که غرق داستان می‌شدم حالم خوب بود، از کتاب هایی که توی اون شرایط خودم خاطره خوبی ندارم.
نوشتن رو هم ول کردم. اما بهتر که ننوشتم. مطمئنم به غیر از حس بد چیز دیگه ای توش پیدا نمیشد. از روز تولدم دو ماه میگذره، عادت دارم چیزکی می‌نویسم همون روز، می‌نویسم برای خودم، اما ننوشتم، اصلا دوست نداشتم بنویسم. اون روز بد ترین روز بود برام، همون روز تصمیمم رو گرفته بودم، که توی شرایطی که هست تکلیفم رو با خودم مشخص کنم. همیشه میگم توی بد ترین شرایط هم چند تا راه وجود داره، که یکیشون بهتر از بقیست، اگر فکر کنیم و بهترینشون رو انتخاب کنیم دیگه نباید بابتش ناراحت باشیم چون بهترین رو انتخاب کردیم. من بهترین رو انتخاب کردم. و الان بهترم. خیلی چیزا هست که برام متفاوت شدن و تغییر کردن. آدم ها و دید و نگرشم نسبت به زندگی. توی این چند ماه تغییرات زیادی کردم.

توی ماه هایی که گذشت چند تا کتاب رو تموم کردم که راجبشون ننوشتم، سعی میکنم این اتفاق نیفته دیگه.

چقدر دلم تنگ شده بود برای نوشتن.

Categories: زندگی